گفت : " ممنوع است"
بوسه خواستم...
گفت : " ممنوع است "
نگاه خواستم...
گفت: " ممنوع است "
نفس خواستم...
گفت : " ممنوع است "
حالا از پس آن همه سال عاشقانه
با یک بطری پر از گلاب
آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه
سنگ سرد مزارم را
و چه ناسزاوار
عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده
نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته
به آرامی اشک می ریزد
تمام تمنای من اما
سر برآوردن از این گور است
تا بگویم هنوز بیدارم...
سر از این عشق بر نمی دارم
5494 بازدید
4 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
45 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian